یاران حسین (ع) آنچه در دشت تفتیده نینوا به جای آوردند، آبیاری تا ابد نهال جوان اسلام بود و آنچه در پای مولای خویش بذل کردند، جانشان. آنان تا ابد، بهترین اصحاب و نمونه ترین شهیدان راه خدا خواهند بود و جایگاهشان مایه حسرت و غبطه راهیان کوی دوست
. سلام بر سلیمان بن رزین، نخستین سفیر و شهید نهضت حسین (ع)
رشید بود و مبارز، چالاک بود و آگاه، رازدار بود و سخنور که امام (ع) او را به سفارت و مأموریت انتقال پیام به بزرگان بصره برگزید. مأموریتش به توفیق تمام شد و مکر دشمن او را به دربار عبیدالله کشاند. در پاسخ به سیلی کینهتوزانه عبیداللهابنزیاد فریاد برآورد که حسین (ع) چراغ هدایت و کشتی نجات است. پای چوبهیدار به همسرش لبخندی زد و فریاد زد که از مرگ فراری نیست و پاسخ شنید که بهشت گوارایت ای سلیمان. عبیدالله تاب نیاورد و دستور داد سر از تنش جدا کردند. گفتهاند 35 سال بیشتر نداشت.
2. سلام بر مسلم بن عقیل، سفیر حقیقت در شهر هزار چهرهی کوفه
پس از تولد، عقیل او را به حسین (ع) سپرد تا در گوشش اذان عشق بگوید. عقیل و مادرش علّیه قرار گذاشتند او را همچون عباس، فدائی حسین (ع) تربیت کنند. امام (ع) او را برگزید که از حقیقت نامههای کوفه خبر دهد. ترس یزید از حضور تأثیرگذار مسلم، عبیدالله را به کوفه روانه کرد. دستور داد سر از تنش جدا کردند و از بالای دارالاماره به پائین انداختند و اینگونه حقیقت نامهها بر امام (ع) افشا شد. رشید مرد هاشمیان در آن زمان حدوداً 48 ساله بود.
3. سلام بر هانی بن عروه، کهن سالترین شهید قیام حسین (ع)
از اصحاب خاص و محبوب پیامبر (ص)، قهرمان نبردهای جمل، صفین و نهروان، مفسرقرآن، روایتگر حدیث و محبوب میان مردم. بیواسطه از پیامبر شنیده بود که علی (ع) با حق است حق با علی (ع) است و تا عمر داشت بر مدار علی (ع)، چرخید. مسلم، سفیر حسین بنعلی (ع) را او در خانه خود پناه داد. به دستور ابن زیاد او را در بازار کوفه سر بریدند و وارونه به دار آویختند. موی و محاسن سپید این شیر مرد 90 ساله با خونش خضاب شد.
4. سلام بر عبدالأعلی بن یزید کلبی، جوانترین شهید عاشورائی کوفه
قاری قرآن مسجد کوفه، همو که شبانگاهان با لحن خوشآوایش، کلام وحی را آمیخته به عشق اهلبیت (ع) در کام جوانان و نوجوانان میریخت. سوارکار بود و نبردآزموده. صادق بود و بصیر. رهبری شبکهی اطلاعاتی مسلم و هوادارانش با این جوان 25 ساله بود. او را با محاصرهی همه جانبه دستگیر کردند. جلاد ابنزیاد آخرین کسی بود که لحن خوشآوای یا اباعبدالله او را در گورستان کوفه شنید، پیش از آن که سر از تنش جدا کند
5. سلام بر عبیدالله بن یَقطُر، پاسدار حقیقت
مادرش دایهی حسین (ع) بود اگر چه حسین جز از فاطمه (س) شیر نخورده بود. 57 ساله بود و هم سن و سال اباعبدالله (ع). از کوفه بیرون آمد تا نامهی مسلم را که حاوی حقیقت کوفه بود به امام برساند. در راه به دام افتاد. ابنزیاد از او خواست که بر منبر رود و اهل بیت (ع) را دشنام دهد. بافراست پذیرفت و بر منبر به مدح اهل بیت (ع) نشست. با گرزی بر سر او کوفتند و از بالای دارالاماره به پائین انداختند و سر از تنش جدا کردند.
6. سلام بر قیس بن مسهرَّ صیداوی، سفیر امام (ع) و مسلم بن عقیل
شجاع بود و خوشسیما، چالاک بود و با تدبیر. چند باری پیامهای مسلم و امام (ع) را به ایشان رسانده بود. آخرین بار نامهی مهم امام (ع) را برای مسلم میآورد که در محاصرهای سخت به دام افتاد. بافراست نامهی حسین (ع) را بلعید تا به دست دشمن نیفتد. به بهانهی لعن اهل بیت (ع) بر منبر مسجد کوفه رفت و لعن آل امیه گفت و مدح اهلبیت (ع). او را نیز از بالای دارالاماره به پائین انداختند و سر از تنش جدا کردند. گفتهاند 35 ساله بود.
7. سلام بر عبیدالله بن عمرو بن عزیز کندی، شیرمرد روزهای ناجوانمردی کوفیان
رشید مرد 45 ساله، همراه علی (ع) در نبردهای جمل و صفین و نهروان، مدیر و بصیر. در روزهای تنهایی مسلم بنعقیل، با رشادت و پایمردی برای او بیعت میگرفت. در خانه اسیر شد. لحظهی ورود به دارالاماره به امیر سلام نکرد و گفت که سلام نام خداست و تنها شایستهی دوستان خدا. دست و پای بسته و پیش چشم کوفیان سر از تنش جدا کردند.
8. سلام بر عبیدالله بن حارث نوفلی، سرخ جامهی عاشورائیان
به دنیا که آمد، قنداغهاش را به پیامبر دادند تا نغمهی توحید در گوش جانش بسراید. در روزهای کودکی میهمان خانهی علی بود و در بزرگسالی همدم او در جنگ جمل. در مدینه او را به نام فقیه قابل اطمینان میشناختند و معارف نبوی را از او میشنیدند. روزگاری قاضی مدینه شد که مروان عدالتش را برنتابید و او را عزل کرد. شیر مرد 52 ساله با لباس و پرچم سرخ به دفاع از مسلم بنعقیل برخاست. عبیدالله دستور داد تا سر او را پیش چشم قبیلهاش از تن جدا کنند.
9. سلام بر عُماره بن صَلْخَب اَزدی، پیش مرگ نهضت حسین (ع)
30 سال بیشتر نداشت. به حمایت از مسلم بنعقیل هوشیارانه در همه جا سرک میکشید تا نیرنگهای ابنزیاد را در هم شکند. پیش چشم خویشاوندانش او را به بلندی برده و گردن زدند. آخرین آوایش این بود که جسم و خونم فدای تو یا اباعبدالله (ع)
10. سلام بر حنظله بن مروه هَمْدانی، غیور مرد جوان کوفه
25 ساله بود. شیعه و دوستدار علی (ع)، شمشیر زن و رزم آزموده. دید که سفیر حسین (ع) را پای بسته و بیسر بر خاک میکشند و هلهله میکنند. طوفان به پا کرد و بر سر کوفیان بیغیرت نعره کشید. او را به سخره گرفتند تاب نیاورد و شمشیر کشید و 14 کوفی منافق را از تیغ گذراند. تیر بارانش کردند و پس از شهادت پای بسته همراه مسلم او را بر روی خاک میکشیدند.
11. سلام بر عبدالله بن کلبی، تازه داماد رشید عاشورا
کمتر از یک ماه از ازدواج عبدالله 30 ساله و هانیه 20 ساله گذشته بود. پیغام حسین (ع) طوفانی در دلشان به پا کرد که تا کربلا آرام نشد. حاصل جنگ نمایان او 24 کشته از سپاه دشمن بود. عاقبت با یک دست و یک پای قطع شده بر زمین افتاد. هانیه را نیز که ضجهکنان بر بالای سر عبدالله نشسته بود با نیزهای شهید کردند تا خون این دو عروس و داماد عاشورا درهم آمیزد و شاهدی بر عشق الهی باشد.
12. سلام بر حر بن یزید ریاحی، آزاده مرد کربلا
به فرماندهی سپاهی از دشمنان حسین (ع) به کربلا آمده بود و نخستین کسی بود که راه بر امام (ع) بست. تردید لحظهای آرامش نمیگذاشت. استاد قرآنش به او گفته بود که هر گاه میان حق و باطل معلق شدی آنرا برگزین که دنیایی نباشد و سرانجام در 50 سالگیاش درست انتخاب کرد. در خون خود غلتیده بود که سر خود را بر زانوی حسین (ع) یافت. پرسید که آیا بخشیده شدم و امام (ع) فرمود، آری. تو آزادی آنگونه که مادرت تو را آزاده نامید.
13. سلام بر جوین بن مالک، پیروز وادی حیرت
50 ساله و اهل کوفه بود. به تهدید عبیدالله همراه سپاه عمر سعد به کربلا آمد. اما دلش آرام و قرار نداشت. عربدههای مستانه سربازان عبیدالله آزارش میداد. ملاحظهی شرارت شمر بن ذی الجوشن او را از وادی حیرت رهانید تا به سپاه حسین (ع) پناه برد. با فریاد یا محمد به میدان رفت و شهد شهادت در رکاب فرزند پیامبر را با افتخار نوشید.
14. سلام بر مَنحَج بن ملسم، دلدادهی آستان حسین (ع)
مادرش کنیز آزاد شدهی امام (ع) بود و خدمتکار منزل امام سجاد (ع). او و مادرش حُسنیه، از مکه تا کربلا همراه امام (ع) بودند. جوان 35 سالهی با وقار و جنگجوی عرب آنچنان میجنگید که تحسین همگان را برانگیخت. شجاعانه و برقآسا. خبر شهادتش که به مادر رسید، گفت: ای کاش هزار منهج داشتم و قربانی حسین (ع) میکردم.
15. سلام بر یزید بن حصین الهمدانی المشرفی، قاری قرآن کربلا
قاری 50 سالهی قرآن . قهرمان نبردهای جمل و نهروان و صفین در رکاب علی (ع)، یار امام مجتبی (ع)، و یاریگر مسلم در کوفه. همهی ثروت و شهرتش را خرج نهضت حسین (ع) کرد. در میدان، چشمش به نامهنگاران فریبخوردهی کوفی سپاه دشمن میافتاد و بیشتر مصمم میشد. حنجرهی داوودیاش لحظههای شب عاشورا را عطرآگین میکرد. لحن حماسی قرآنش میدان را میلرزاند تا آنکه در خون خود غلتید.
16. سلام بر سعد بن حنظله، میداندار میدان کربلا
مردی 45 ساله، بلند قامت، با بازوان ستبر و سیمایی آفتاب خورده. شب عاشورا با نمایش شیوهی سوارکاران ورزیده و گاه مزاح و خنده بر اطمینان قلب یاران میافزود. همگان میدان داریاش را انتظار میکشیدند که سرانجام اتفاق افتاد. از هر طرف موجی در سپاه دشمن میافکند تا آن که با محاصرهای سنگین و سخت،تکبیرگویان بر زمین افتاد. سرخود را که برزانوی امام (ع) دید، از ایشان خواست نزدیکتر شود تا مشامش بوی بهشت را پیشاپیش حس کند.
17. سلام بر نافع ابن هلال، هلال شب عاشورا
قاری و کاتب و حافظ قرآن بود. از کوچههای کوفه که میگذشت زیبایی چهره و ملاحت و فصاحتش، چشمها را خیره میکرد. تیراندازی را از علی (ع) آموخته بود و همراه او بود در جمل و نهروان و صفین. شامگاه کربلا همچون ماه بنی هاشم، نگاهبان دیگر سوی خیمهگاه حسین (ع) بود. کمانی با هفتاد تیر همراه داشت و بر روی همهی تیرها اسمش را نوشته بود. به تیرهای خود عدهای را به جهنم فرستاد تا انبوه لشگر محاصرهاش کردند و هر دو بازویش را شکستند. عاقبت شمر با خنجر شیطانی خود پیش از حسین (ع) سر از تن او جدا کرد.
18. سلام بر مسلم بن عوسجه، تاریخ مجسم نبرد حق و باطل
80 بهار از عمر پر برکت او میگذشت و محاسنش به تجربه جنگ احد، حنین، آذربایجان، جمل، صفین و نهروان سپید بود. آنقدر شیرین کلام بود که او را ابو جمل یعنی مهتر زنبوران میخواندند. پنج بار قرآن را با تلاوت علی (ع) شنیده بود و بیش از دیگران از ظرائف قرآن میدانست. آنقدر شجاعانه میجنگید که علی (ع) او را برادر خوانده بود. یار مسلم بن عقیل در تنهایی کوفه بود و با زن و فرزند شبانه به کربلا شتافته بود. هفت معصوم و پنج امام را درک کرده بود و حسین (ع) او را استوارتر از کوه خوانده بود. سپاه عمر سعد با شهادت او جشن گرفتند.
19. سلام بر حبیب بن مظاهر، گزیده مرد حماسه عاشورا
80 ساله و پیرترین یارحسین (ع) در کربلا. از حواریون علی (ع) و مجاهد جنگهای جمل و صفین و نهروان. یک شبه قرآن ختم میکرد و سید القراء کوفه لقب گرفته بود. میثم تمار شهادتش را پیشگویی کرده بود. آنقدر صاحب نفوذ و شهرت بود که معاویه نیز جرات کشتن او را نداشت. فرمانده چپ سپاه حسین (ع) میگفت تا ما هستیم بنی هاشم نباید به میدان بروند. او بود که در شب عاشورا با بلاغت و فصاحت خیال زینب (س) را از همراهی یاران راحت کرد. زیر بارانی از سنگ و نیزه و خنجر سر خویش را فدای محبوب کرد. حسین(ع) بر بالینش آمد و گفت چه گزیده مردی بود حبیب.
20. سلام بر سعید بن عبدالله حنفی، شهید نماز عشق
50 ساله، شجاع و تیرانداز، عاشق و دلباختهی اهل بیت (ع) و از یاران امام مجتبی (ع)، جزء سومین گروه نامهرسانان کوفه بود که در مکه به ایشان پیوست. اذان علیاکبر دل از او ربود و هجوم تیرهای نامردمان لشکر عمر سعد را تاب نیاورد. مقابل امام ایستاد و 13 تیر را به جان خرید تا امام (ع) نماز بگزارد. غرق خون و سر بر زانوی امام (ع) پرسید که به عهدم وفا کردم و حسین (ع) فرمود تو در بهشت نیز مقابل من خواهی ایستاد.
21. سلام بر یزید بن مغفل بن جُعف، شاعر مجاهد کربلا
دلاور و شجاع، شاعر و سخنور، همرکاب مولایش علی (ع) در جنگ صفین. سرودههای حماسی صفین او را هم رزمان با تحسین بازمیگفتند.میگفتند معلوم نیست تیغ او برندهتر است یا زبانش. نبرد او با رهبر خوارج در اهواز، نامش را بر سرزبانها انداخته بود. وقتی امام (ع) نام کربلا را شنید و اشک ریخت او اینگونه سرود که: ای خارستان داغ گمنام، فردا خون شهیدان تو را به گلزار شاداب و معطر تبدیل میکند و نام تو زمزمهی عاشقان جهان خواهد شد. سرانجام شاعر 57 سالهی کربلا رجزخوان شهد نوشین شهادت را نوشید.
22. سلام بر یزید بن شُبیط عبدی بصری، دلاور رشید بصره
50 ساله، شیعهی معتقد، ادیب و مسلط به زبان عرب. منزل ماریه، دختر منقذ عبدی، کانون مبارزه با امویان در بصره، همانجایی بود که پایان سرخ یزید بن شبیط را رقم زد. دعوتنامهی حسین (ع) را همانجا شنید. همانجا بود که فریادهایشان گرم ورسای یزید بن شبیط بر سکوت اهالی بصره فرود میآمد که هر کس لبیکگوی دعوت حسین (ع) نباشد، جز خسران و شرمساری نخواهد دید. عبدالله و عبیدالله دو فرزند دلبندش پیشاهنگ شهادت شدند تا او با افتخاری مضاعف جان خود را به راه معشوق هدیه کند.
23. سلام بر شبیب بن عبدالله نهشلی، بهانهی لبخندهای حسین (ع)
شیر مرد 50 سالهی بصره،قهرمان نبردهای جمل،صفین و نهروان، یار امام مجتبی (ع)،از تابعین و راوی احادیث. شیوه جنگیدنش دوست و دشمن را حیرتزده کرده بود. دور حسین (ع) میچرخید،شعر میخواند، امامش را به خنده وامیداشت، به میدان میرفت و خونینتر از قبل بازمیگشت و دوباره این غزل حماسه تکرار میشد. آخرین بار هفت مرتبه دور حسین (ع) چرخید و به میدان رفت. اشک حسین (ع) بدرقهی حماسهاش بود. او که سعی و طواف را به جا آورده بود، در آخرین مرحله سر سپرد تا حاجی حج عشق شود، حج خون.
24. سلام بر حنظله بن اسعد شبامی، پیک هدایت حسین (ع) در کربلا
سخنوری توانا، چیرهدست در تفسیر و زبردست در شمشیر، 40ساله و از اهالی یمن. چند بار برای روشنگری به میدان رفت و از آیات قرآن بهره گرفت. اما دریغ که پاسخ ایشان خنده بود و تمسخر و هلهله. یأس امام (ع) را که از هدایت دشمن دید، اذن گرفت و به میدان رفت. رجزخوان، زخم شمشیرها و نیزهها را به جان خرید و بر خاک افتاد. آخرین سرودش یا اباعبدالله (ع) بود که در دفتر عاشورا ثبت.
25. سلام بر سیف بن حرث و مالک بن عبدالله، دو روح هم پرواز هر دو خوش سیما بودند و بلند قامت، شمشیرزن و تیرانداز، سخنور و شاعر، اگر چه سیف 32 ساله بود و مالک 24 ساله. از سوی مادر، برادر بودند و از سوی پدر، پسرعمو. فراز و فرود شمشیرها کاسته شد تا بدن بیتاب دو کبوتر با انبوه زخمهای کینه و عداوت یزیدیان هویدا شود. امام (ع) بود و دستانش که بر پیشانی این دو کبوتر نشسته بود. دو بوسه بر دو دست امام آخرین مصرع غزل عاشقانهی سیف و مالک بود تا برادریشان را به سید جوانان اهل بهشت اثبات کنند.
26. سلام بر یزید بن مهاجر بُهدلی، موی آشفتهی کربلا
محدث، قاری قرآن، دلیر و اهل خطر، بلند قامت و صاحِب نگاهی نافذ. او را ابوشعثاء یعنی موی آشفته میگفتند. در تیراندازی کم نظیر بود. 40 سالگیاش زمان تصمیم بود و انتخاب، که سرانجام راه حقیقت را برگزید. در همان منزلی که حُر، راه را بر امام بست به ایشان پیوست. از امام (ع) خواست دعا کند تا تیرهایش به هدف بنشیند و ایشان دعا کردند. از صد تیر، نود و پنج تایش به هدف نشست. تیرهایش که تمام شد. شمشیرزنان به سپاه دشمن زد. امام (ع) شمشیر زنان خط حملهاش را پیگرفت و صدایش کرد. برزمین افتاده بود. امام (ع) بود و نوازش موهای آشفتهی یزید و نوید سعادت که، یزید بن مهاجر: تو پیش از ما به بهشت رسیدی.
27. سلام بر جُون بن حُوَیّ، شهید سپیدروی و خوش بوی کربلا از اهالی سودان، سیاه پوست و بدبو. نخست مسیحی بود و بعدها به اسلام گرویده بود. زجر دیده بود و بیداد کشیده. اسلحه شناس بود و به همین خاطر شمشیر سپاهیان حسین (ع) را او آماده میکرد. تا آخرین لحظهی حیات ابوذر، غلام او بود. پس از آن سایه به سایه همراه و همقدم علی (ع) بود و با شهادت ایشان در رکاب امام مجتبی (ع). در پی نبردی افتخارآمیز به زمین افتاد. حسین (ع) دعا کرد که رویش سپید و بویش خوش شود. ده روز بعد جسد او را یافتند که سپید و عطرآگین شده بود و تا امروز مزارش نوازشگر مشام عاشقان حسین (ع) است.
28. سلام بر عبدالله و عبدالرحمن عروه، برادران شهید کربلا
هر دو جوان بودند. عبدالله 25 و عبدالرحمن 23 سال داشت. اشرافزاده بودند و سوارکار. محبوب و دوستداشتنی در کوفه، فرزندان عُروه، قهرمان صفین و نهروان. میخواستند با هم بجنگند. اجازه که گرفتند، گریه امانشان نداد. نوازش امام (ع) و دعای ایشان که اجرِ تقوای متقین ارزانیتان باد، آرامشان کرد. فرار دشمن از جنگ با این دو دلاور دیدنی بود. باران تیغ و تیر و سنگ و چوب برزمینشان انداخت. سر دو برادر در لحظهی پرواز بر زانوی دو برادر بود،حسین (ع) و عباس (ع).
29. سلام بر مَحمج بن عبدالله و عائِذ بن مَجمع، پدر و پسر شهید عاشورا
پدر، 50 ساله و پسر، 25 ساله. پدر، از صحابهی پیامبر (ص) و حافظ آیات و روایات و پسر، عاشق اهل بیت (ع)، سوارکار ماهر و تیرانداز زبردست. روزهای اول زندگی عاشقانه اش با راحله بود که تنهایش گذاشته بود و با قافلهی عشق حسین (ع) همراه شده بود، اگر چه اشکهای راحله در هنگام وداع دلش را میلرزاند. پدر و پسر همراه با پنج همسفر کوفیشان به میدان زدند و عاشقانه جنگیدند. غبار که فرو نشست دیدند دو تا از دلاوران بر زمین خفته، چشم به هم دوختهاند. در آستانهی بهشت سر پدر به زانوی حسین (ع) بود و سر پسر به زانوی عباس (ع).
30. سلام بر جناده بن کعب بن حارث، مرد یادها و خاطرهها
70 ساله، اهل کوفه، رزمندهی حنین و صفین، یار پیامبر (ص)، علی (ع) و امام مجتبی (ع). همراه بحری، همسر و پسر یازده سالهاش عمرو، از مکه هم سفر قافلهی حسین (ع) شد. در خیمهی کوچک کربلائیشان، پدر برای خانواده، از خاطرات دوران پیامبر (ص) میگفت و پسر را توصیه میکرد که به علیاکبر بنگرد. میگفت او شبیهترین فرد است به پیامبر در خَلق و خُلق و سیرت. جناده با طنین اذان علیاکبر میگریست و پیامبر (ص) را در ذهن مرور میکرد. شب عاشورا بحریه را خطاب کرد که آیا اسارت را تاب میآوری؟ و او پاسخ داد که حسبنا الله و نعم الوکیل. جناده در زیر باران تیر نقش زمین شده بود که سر خود را بر بالین پسرش یافت. آخرین سخنش این بود که عمرو؛ مولایم حسین (ع) را دریاب.
31. سلام بر عبدالرحمن ارحبی، یار و همراه سفیر عشق
اهل کوفه و فرزند یکی از صحابهی پیامبر(ص). راوی حدیث، قاری قرآن. کاردان و مدیر. 12 رمضان بود که به مکه رسید. دو سه روزی بیشتر از آمدنش نمیگذشت که امام (ع) او را همراه با مسلمبنعقیل به کوفه فرستاد در کنار قیس و اماره. صد روز جدائی دردناک را تحمل کرد و دوباره به سپاه مولایش پیوست. عکسالعمل عباس (ع) را که در مقابل اماننامهی شمر دید، بر رکابش بوسه زد و دست به زانویش کشید و به چشم نهاد. پیش از شهادتش، به جای زمزمه با دشمن، با خود زمزمه میکرد که ای نفس، به پاس ورود در بهشت در هجوم نیزهها و شمشیرها شکیبا باش.
32. سلام بر شوذب بن عبدالله هَمْدانی، معلم رزم و حماسه
70 ساله و نامآشنای کوفه. یار علی (ع) و قهرمان نبردهای جمل، صفین و نهروان. معلم و سوارکار و نیزهاندازی ماهر. سفیر مسلمبنعقیل یود و در غربت بیابان به سوی امام (ع) میشتافت، به سوی کعبه. آنقدر بر آیات و روایات مسلط بود که حلقهی گفتگویش همه را مجذوب میکرد. شب عاشورا گروه 32 نفره برای تأمین آب را همراهی کرد. در کنارهی میدان به سؤال یار قدیمیاش که میپرسید چه در سرداری؟ پاسخ داد: پیش روی مقتدایم حسین (ع)، آنقدر میجنگم تا کشته شوم. شیرمرد عرب بر زمین افتاده بود که دست حسین (ع) را در نوازش موهای سپید و پرپیچ و تابش یافت. حالا دیگر وقت پرواز بود.
33. سلام بر عابس بن ابی شبیب شاکری، شیر شیران کربلا
محبوب و سرشناس و راوی حدیث در کوفه، صاحب سّرعلوی و از اصحاب امام (ع) در صفین. 75 ساله و از قبیلهی بنیشاکر که به فتیانالصباح یعنی جوانمرد پارسا مشهور بودند. شبهای کوفه، رسیدگی به محرومان و یتیمانش را به خاطر دارند. مدیری توانا بود و امام (ع) در سفر مکه به کربلا، کارهای مهم را به او میسپردند. از تیرباران صبح عاشورا زحمی به پیشانی داشت. ربیعبنتمیم از سپاه عمرسعد او را شناخت. فریاد برآورد که هر کس به جنگ او رود، جان خود را باخته است. به هنگام حمله عمرسعد چاره را در سنگ باران دید. شیرپیر کربلا برای تحقیر بیشتر دشمن زره و کلاه خودش را به گوشهای انداخت. چشمه چشمه خون از بدنش جاری شد. لحظاتی بعد سر عابس در دستةای میچرخید و محاسن سپید و خونرنگش به دست سپاه داران آلوده میشد.
34. سلام بر عبدالرحمن بن عبدالله یَزَنی، آینهی شکسته در پیش روی حسین (ع)
از تیرهی رزن و از سرزمین یمن. تبار این شیر مرد 45 سالهی آگاه و رزمدیده به ایران میرسید. همراه با نامههای کوفیان در مکه به محضر امام (ع) رسید و تنها سه روز نگذشت که به امر ایشان، همراه با مسلمبن عقیل به کوفه بازگشت تا یاور و بازوی او باشد. دلنگرانیاش از راستی گفتار و عقیدهی کوفیان درست بود که عاقبت سرهای مسلم و هانی را کوچهگرد کوفه ساخته بود. این بار باید شبانه وداع میکرد و از کوفه میگریخت تا به حسین (ع) برسد. در تیرباران صبح، جراحتی بر پهلویش نشست که خون میجوشد و او بیاعتناست. اندوه امام و حبیب را در کنار پیکر مسلمبنعوسجه تاب نمیآورد و به قلب دشمن میزند. حالا دیگر این کربلا بود و پیکر قطعهقطعهی عبدالرحمن.
35. سلام بر بُریر بن خَضیر هَمْدانی، معلم شهید عاشورا
معلم قرآن، نویسندهی کتاب «قضایا و احکام»، همراه امیرمؤمنان (ع) در صفین و راوی روایات ایشان و امام مجتبی (ع)، 60 ساله از اعراب یمن و سیدالقراء کوفه. کودکان یتیم شهر به او میگفتند، بابا. قرآن که میخواند، جماعت حاضر با او دم میگفتند، خبر حرکت کاروان امام (ع) را که در مسجد شنید، با بدرقهی اشکهای حضار و بیدرنگ به سوی حسین (ع) شتافت. از مکه همراه کاروان امام (ع) شد. در میانهی راه فرزدق شاعر را دیده بود که در پاسخ امام (ع) از بیوفایی کوفیان سخن میگفت. چندباری از امام (ع) اذن گرفت تا عمرسعد و سپاهیانش را به حقیقت دعوت کند. به یزیدبنمعقل پیشنهاد مباهله داد و با ضربتی سر او را به دونیم کرد و پیروز شد. نیزهی خیانت دوبار به کمرش فرود آمد. سر بر زانوی حسین(ع) داشت. امام فَمِنهم مَن قَضی نَحبَه .... میخواند و او اناالیه راجعون.
36. سلام بر أَنس بن حارث، پاسدار نبوت و امامت
80 سال زندگیاش، رنگ بوی پیامبر(ص) و اهل بیت (س) داشت. خود و پدرش از صحابهی پیامبر (ص) بودند. در بدر و حنین همراه ایشان بود و سپس یار علی (ع) و امام مجتبی (ع). بصیر و قرآنشناس و محبوب و مشهور. در روزگار فقر پیامبر از همراهان و اصحاب صُفه بود. دویدن حسین (ع) را در مدینه دیده بود که پامیر (ص) و علی (ع) به دنبالش بودند و ناگاه و پیامبر سر وگلو و سینهاش را غرق بوسه میکرد و به علی (ع) میفرمود که جای نیزهها و شمشیرها را میبوسم. عمامه را از سر برداشته و به کمر بسته بود. با دستمالی سرخ نیز ابروان بلندش را بسته بود تا بهتر ببیند. امام حسین (ع) این صحنه را دید و قطرههای اشکش آبی بود برای بدرقهای أنس. لحظههای آخر، امام (ع)، خون از چشمان أنس میگرفت تا آخرین بار حبیبش را نظاره کند.
37. سلام بر بشیر بن عمر، پیروز تاسوعا و شهید عاشورا
50 ساله و ا اهالی یمن، به شجاعت، سخنوری، بصیرت در دین و علاقهی به اهل بیت (ع) شهره بود. روز تاسوعا، خبر اسارت فرزند 20 سالهاش را آوردند. در ری اسیر شده بود. امام (ع) از او خواست برای آزادی پسرش برگردد. اما بشیر سودای ماندن داشت و شهادت. دستان نوازش امام (ع) بر شانههای او بود و جریان اشک بر گونههای بشیر. امام (ع) پارچههایی گرانبها به محمد، دیگر پسر بشیر بخشیدند تا برای آزادی برادر تلاش کند. زخم تیر و سنگ و نیزه از یک سو و دیدن انبوه کشتگان و جاری خونشان، بشیر را به زمین انداخت تا شهید عاشورای حسین (ع) باشد.
38. سلام بر ضرغامه بن مالک تَغلِبی، شیر در زنجیر کربلا
ضرغام یعنی شیر و همینگونه بود. شیر مرد جوان 30 ساله از قبیلهی پر افتخار بَنیتَغلِب، همانها که در آغاز بعثت 16 نماینده برای بیعت با رسول خدا (ص) فرستادند و در جمل دوشادوش علی (ع) جنگیدند و در کوفه به حمایت مسلمبنعقیل برخاستند. پس از شهادت مسلم از کوفه گریخته بود و چاره را در پیوستن نمایشی به سپاه عمرسعد یافت. به کربلا که رسید درنگ نکرد و به سپاه امام (ع) پیوست و اینک اشک ضرغامه بود که به شانههای امام (ع) میچکید. در تیرباران صبح عاشورا زخمی شده بود و حالا پس از اقامهی آخرین نماز عشق به امامت حسین (ع) به میدان میرفت. محاصرهاش کردند. تیر به بازو، گلو، چشم و بدن. مرگ شیر در زنجیر کربلا چه شکوهمند بود.
39. سلام بر حجاج بن مسروق جعفی، بِلال کاروان کربلا
50 ساله، از اهالی یمن و ساکن کوفه. شیعهی مخلص امیرمؤمنان (ع) و دشمن سرسخت بنیامیه. سالهای جوانیاش را همراه علی (ع) در جمل و صفین و نهروان گذرانده بود. از مکه تا کربلا همراه و مؤذن امام (ع) بود و به اشارت ایشان ارتفاعی برمیگزید و نغمه اذانش را میسرود. ظهر عاشورا، به امر امام (ع) آخرین اذانش را گفت. پس از نماز، اذن گرفت و به میدان رفت. با سری خونین به سوی حسین (ع)بازگشت تا یک بار دیگر سیمای محبوبش را بنگرد. او تنها کسی بود که مقابل امام (ع) رجز خواند که هستیام فدایت یا حسین (ع) و .... . گره لبخند او و حسین (ع) آخرین تصویر دنیاییاش بود.
40. سلام بر زهیر بن قین، پیروز وادی تزلزل و تردید
سخنور و خطیب، صبور در شدائد و رشید و دلاور. 60 ساله و از اهالی یمن. سایهبهسایهی کاروان امام (ع) همراه خانوادهاش میآمد و خیمهای مجلل بر پا میکرد اما تردید داشت و تزلزل. به تشویق همسرش و پس از آمدن پیک امام (ع)، انتخاب کرد و حسینی شد. حالا دیگر شیرینی روزهای کودکی و بازی با حسین (ع) در کوچههای مدینه را در ذهن مرور میکرد. روز عاشورا به نصیحت سپاه عمرسعد پرداخت . شمر به سوی او تیر انداخت و او نیز پاسخی شایسته داد. حملهی شمر و یارانش را برای آتش زدن خیمههای حسین(ع) دفع کرد. ظهر عاشورا جان خود را سپر نماز امام ساخت و عصر عاشورا بر زانوان حسین (ع) آرام گرفت. امام (ع) دستی بر پیشانیاش کشید و فرمود: خدا قاتلانت را لعنت کند، همان نسلهایی که به شکل میمون و خوک درآمدند.